Foulex

زندگی و مرگ هیچکدام آزادی نیستند ...

Foulex

زندگی و مرگ هیچکدام آزادی نیستند ...

نقطه

 

        

به یاد روزی که اطمینان حاصل کردم ، برای تو هیچم . غرورم را شکستی و مرا با خود نابود کردی و به آسانی حق را به خودت دادی و باز من تنها شدم . تنهای ، تنها ...

روزی احساسم در وجودم تلنگری زد که دوستت می دارم ، دیگر فکر می کردم مسافر قلبم هستی و همراه با خود شادی ها را برایم به ارمغان آوردی .

با روحیه ی شاد و خستگی ناپذیرت ، خستگیها را از من ربودی و دم زندگی را در ششهایم زنده کردی . با تو نه تنها از با تو بودن شاد بودم ، بلکه احساس می کردم بین من و گذشته فرسنگ ها فاصله است و من دیگر با اندوه خویشاوندی ای ندارم ، چون تو را دارم ، تویی که اعماق آرزوهایم بودی و تویی که وجودت آرامش را به من هدیه کرده بود و آرامش زندگی ام را با تو می خواستم و آن را در تو می دیدم ...

اما به ناگاه تندباد فاصله بین ما شروع به وزیدن کرد ، طوفان شک به پا شد و گردباد بددلی غبار کینه را به هوا بلند کرد . چشمانم را بستم تا از آفت این طوفان در امان باشم ، ولی تا چشم گشودم دیگر تو آن توی همیشگی ام نبودی ، تنها در جواب لبخند هایم لبخند می زدی ، اما غم درونت مانند خنجری مرا آزار می داد . نمی گفتی چرا ولی می دانستم که دیگر آزاد نیستی . جسمی میان ما افتاده بود و بالهای تو را در اسارت تارهای خود کشیده بود . لبخند های ظاهریت مرا آب می کرد و من که وجودم را در گرو رضایت تو گذاشته بودم ، حال می شکستم . چون ندای قلبم به من می گفت : تو دیگر خسته شده ای .

شاید از این همه وابستگی ، اشتیاق از چشمانت فرار کرده بود و دیگر دلتنگی در صدایت احساس نمی کردم . دستانت سرد بود و گرمای وجودت را از من دریغ می کرد . نمی خواستم تنها باشم . با خود گفتم برمی گردد ، من هم احساس می کنم مسافری دارم .

ولی تو هر روز دور تر می شدی . دور تر و دور تر ...

تا به نقطه ای تبدیل شدی و من احساسم را در گرو وجود تو باخته بودم . این نقطه را دوست داشتم و می پرستیدم . به دنبالت دویدم ، دست دراز کردم ولی رو برنگرداندی . همچنان با عجله می رفتی و می رفتی ...

صدایت کردم ، ولی انگار با اسم خودت هم غریبه بودی . محو شدن این نقطه در گرو مرگ احساسم بود و این نقطه را مثل خودت دوست داشتم .

انتهای امیدم بودی و تو می خواستی آن را از من بگیری که آن هم به دست خودم خرد شده بود . دیگر هیچ چیز نبودم .

نگاهی به خودم انداختم . دلم به حال قامت رنجورم سوخت ، چشمان غمگینم دیگر با من قهر بود . دستانم بوی تو را فریاد می زد ولی تو را احساس نمی کرد ...

دیگر تاب این همه گناه را نداشتم . پس احساسم را در گرو وجودم به دار آویختم و با جان دادن او دیگر این نقطه محو شده بود . حال من ماندم با درونی خالی . خلائی به اندازه ی احساسم و وجودت ...

این خلا را دوست دارم و به یاد تو گرامیش می دارم . به امید روزی که فروغ چشمانم به مژدگانی آمدنت ، اشک را به من هدیه کند . تنها ...   

          


               

پ . ن : دوستان امروز وقتی داشتم وسایل غبار گرفته و فراموش شده ی قدیمیم رو زیر و رو می کردم ، به این چند صفحه نوشته ی فوق العاده ی فرزانه رسیدم و وقتی بعد از مدت ها دوباره خوندمش ، دلم نیومد بی تفاوت ازش رد بشم و برای شما هم گذاشتم که بخونیدش .

امیدوارم خوشتون اومده باشه ... 

           

        

نظرات 10 + ارسال نظر

سلام
واقعا زیبا و دلنشین نوشته فرزانه خانوم و در جمله ها بهترین توصیف در مورد کلمات را بکار برده مثل اینجا
تا به نقطه ای تبدیل شدی و من احساسم را در گرو وجود تو باخته بودم.
حال من ماندم با درونی خالی . خلائی به اندازه ی احساسم و وجودت ...

عشق ‌خاص یه نوع ترس امید بخشه و چه اندازه عشق هایی که دیده نمی شن ولی جای خالیش بزرگ تر از یه نقطه میشه.

ترس امید بخش !
قشنگ بود
ممنون علی جان

این خلا را دوست دارم...
منم همین حس رو دارم...خلا هایی هست که از جون ودل دوسشون دارم...درسته که اگر این خلا ها..این نبودن ها ...پر بشن برام خیلی باارزش تر میشن..ولی حتی همین حالا هم بیشتر از همه چیز برام ارزش دارن...بیشتر از همه ی بودن ها...

ممنونم برای این متن قشنگ

ممنون نیلوفر خانوم
این خلا ها گاهی ما رو خوب یا بد میسازند

مرجان 1388/06/31 ساعت 22:18

خیلی جالب بود! حس بدیه آدم به خلا برسه!

ممنون
یه نقطه که هیچ گاه جاش پر نمیشه
با هیچ چیز دیگه

س-ف 1388/06/31 ساعت 23:03 http://swan.blogsky.com

سلام.
جالبه کاملا واضح بود که قلم خودتون نیست.
ارتباط خوبی باهاش برقرار کردم٬شاید یه جور حس نزدیکی...
ممنون که این نوشته رو از ما دریغ نکردید.
پاینده باشید
یا علی

ممنون دوست من
من هم به خاطر همین ارتباط بود که تصمیم گرفتم تو وبلاگم بذارمش
خوشحال شدم که بهم سر زدید
موفق باشید

سلام محمد جان، خوبی؟

قشنگ بود، خیلی قشنگ و صادقانه، خانم فرزانه رو نمیشناسم اما از لطافت و صداقت کلامشون لذت بردم و ناخودآگاه یاد این شعر فروغ فرخزاد افتادم:

همه ی هستی من آیه ی تاریکی ست که ترا در خود تکرار کنان،
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد.
من در این آیه تو را آه کشیدم،
من در این آیه تو را،
به درخت و آب و آتش پیوند زدم.

ممنون دوست خوبم
فرزانه نویسنده ی خوبیه که وقتی می نوشت با همه ی احساسش دست به قلم می شد ...

سلام و درود بر محمد مزده ارجمند
پس از لینک وبلاگ علیرضا ( shadowlessman ) با شما آشنا شدم و در واقعا علیرضا شما رو معرفی کرد و همونطور که گفته بود نوشته های بسیار غنی و پرباری دارید که باعث شد هم افتخار آشنایی با شما را داشته باشم و هم اینکه با کمال میل لینک شما را در جعبه لینک دوستان قرار دهم.

پیروز باشید ... سرفراز و پیشتاز

خیلی ممنون دوست من
شما و علیرضا هر دو لطف دارید
حتما هم بهتون سر می زنم و هم لینکتون می کنم
موفق باشید

رضا 1388/07/01 ساعت 14:11 http://kame-akhar.blogsky.com

؛نوشته ی فوق العاده ی فرزانه ؛؟

نوشته ی نه چندان خوبه فرزانه ؟!

داشتم از این ورا رد می شدم گفتم بیام اینجارو هم خط خطی کنم
می دونم وقتی یه نظر اضافه میشه چه ذوقی می کنی
آلان ذوق کن.
خوشگل خفته خوب نظر قبلیامونو بذار دیگه
فک میکنی حالا همرو باهم بذاری بیشتر حال میده؟
فک میکنی اینجوری بیشتر نظر میزارنو دلشون میسوزه برات؟
اصلا میتونی فک بکنی؟
اصلا .. + .

:دی
الان که می بینم متوجه میشم یه کم بی فکرم

نیما 1388/07/02 ساعت 01:28 http://www.nima1394.blogfa.com

سلام
یه شعر درباره ی نقطه از خودمون در وکنیم
در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
خوب بید
البته از یکی دیگس ما به نام خودمون تحریفش کردیم

ممنون نیما جان

سلام محمد جان...خوبی؟ من تنبل شدم...یا شما خیلی زرنگ شدید؟...این همه داستان نوشتی و من هنوز تو همون شعر قبلیم گیر کردم...!!! (چشمک)
ممنونم که خبرم میکنی...
نوشته زیبایی بود...منم اولش خیلی تعجب کردم که این چرا با نوشته های شما متفاوته! چون با حس زنانگی نوشته شده بود...خیلی پورفسورم نه! (نیشخند)
خب حالا که این فرزانه خانوم و بیشتر معرفی نمیکنی فقط یه چیز دارم که بگم...امیدوارم هر جا که هست خوشبخت باشه!
از شما هم که این نوشته ها رو با ما قسمت میکنید ممنونم.

ممنون دوست من
من هم برای شما آرزوی موفقیت و خوشبختی می کنم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد